سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 18
  • کل بازدیدها: 193907



دوشنبه 88 آبان 18 :: 7:22 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . سلام سلام . وااااااااااااااای که دلم چقدر واسه نوشتن تنگولیده ها . می دونید چقدر وقته اینجا ننوشتم ؟ دیگه داشتم دق می کردم .
خرابی نت ، مریضی خودم ، نبودن زینت که رونق این وبلاگه و بقیه چیزای دیگه همه دست به دست هم داده تا من مدتها از نوشتن فاصله بگیرم . اونم کی ؟ من که عاشق نوشتنم !!!!!!!!
خوب بریم سر نوشتنمون . امروز روز خیلی خوبی نبود . البته خدا رو شکر . مشکل خاصی نبودا . ولی خوب این سرماخوردگی که خوب نمیشه دیگه داره کلافم می کنه . تازه انگار دارم از اول سرما می خورم !!!!
سرفه که دیگه بیچارم کرده . از بس سرفه کردم کمرم ( درست پشت قفسه سینه ام ) درد گرفته جوری که حتی نمی تونم بشینم !!!!!!
بیچاره بابا !! هر شب یه پماد میدم دستش کمر منو بماله تا شاید بهتر بشه !!
دیشب می گفت : خوبه والا !!! من شدم ماساژور خانم !!!!!
تازه امروز یادش دادم بهم آمپول هم زده !!!!!!!!!! مامانم داشت سکته می کرد خدای نکرده . هی گفت من میترسم کار دستت بده ها !!!!!
گفتم نترس مامان . آپولو که نمی خواد هوا کنه !! یه آمپوله دیگه . تازه اونم با ادکلن مینا چون الکلمون تموم شده بود !!!!!!
بله داشتم می نالیدم :
از صبح که از خواب پا شدم انگار حالم خوش نبود . البته بگما مشغولی ذهنمم مزید بر علت شده . ولی خوب چاره ای نیست . باید تحمل کنم ببینم چی میشه .
رفتم دنبال مینا ، سوارش کردم رفتیم بیمارستان . باور کن اصلا نمی فهمیدم چطوری رانندگی می کنم !!! نزدیک بود کار بدم دست یه پیکانی . پیچیدم جلوش ، اونم بوق کشم کرد !!!!!!!!
ولی هر طور بود بالاخره رسیدیم بیمارستان .
حتی حوصله صبحانه خوردن هم نداشتم . شمسی تا منو دیده بود به مینا گفته بود چشه ؟ چقدر امروز گرفته است ؟ بعد هم از خودم پرسید .
ولی خوب خودمم نمی دونستم چرا ؟
جاتون خالی بچه ها تخم مرغ نیمرو کردند . شمسی از خونه سبزی و فلفل دلمه ای هم آورده بود . چسبید با هم .
بعدشم رفتیم سر کارامون دیگه .
امروز ساعت 9 رفتم درآمد چون بایگانی کارم زود تموم شد . 50 تا پرونده داشتم که نشستم سرشون. ولی بعد یهو از بالا زنگ زدند بیا کارت داریم !!!
کلی وقت معطل اونا شدیم . دیروزم دکتر پورمقدس یه جلسه گذاشته بود با دکترای دیگه سر همون برگ اینترونشنال که کلی سرش دعوا بود . آخرش هم خدا رو شکر طرح من پذیرفته شد .
خلاصه هیچی دیگه . اصلا حالم خوش نبود . سرفه و سردرد و تب و بی حوصلگی و همه چی دست به دست هم داده بود که روز سختی سپری بشه .
این صورت جلسه کمیته مرگ و میر هم شده عذاب جون من . حوصلشو ندارم بخونم اصلاحش کنم . از بس ماشالا این همکارا بدخط هستند !!!! باید بخونم غلط گیری کنم . به تایپیست توضیح بدم . حالا فکر کنید با این حال و روز قرار باشه با دیگران هم کل بندازی چه شود !!!!!!!!!!
تا ساعت 2:20 دقیقه سرکار بودم و بعد راهی خونه شدم .
وقتی رسیدم خونه یه کم حرف زدیم که یهو بابا رسید . تا وارد شده میگه : تو چرا اینقدر تند میری بچه ؟!!!
گفتم مگه تو دنبال من بودی ؟
میگه بله !!!!!!!
هیچی دیگه یه کم چرخیدم دیدم خیر فایده نداره باید برم دکتر . سوئیچ رو برداشتم و راهی شدم . دوباره کلی قرص و کپسول و آمپول و اسپری و ..........
داروها رو گرفتم و اومدم خونه . زحمت آمپولمم که بابا کشید !!!
امشب مامان و مریم  و عماد و خاله شهناز راهی مشهد هستند تا 4 شنبه . دائی محممد هم که با رفقاش از آبادان امشب میرسه اونجا . جمعشون جمع میشه امشب تو حرم .
منم میخواااااااااااااااااااااام !!! ولی دیگه عمرا مرخصی بم بدن .
موندم مریم اونجا با طه چه خواهد کرد . اینقدر که این بچه جیغ می کشه !!!!!!
مطمئنم مریم برگرده کلی خنده داره قیافش !!!!!
البته با وجود مامان و خاله طه فقط موقع شیر خوردن ( البته طبق معمول همیشه ) مریم رو خواهد شناخت !!!!!!
خوب کم کم باید برم پایئن . همه جمعند منم برم ببینم چه خبره . داروها رو مصرف کنم .
دعا کنید از شر این سرماخوردگی خلاص شم .
زینت تو رو خدا برگرد .
دلم تنگ شده خوب !!!!!!!!




موضوع مطلب :